۰۵ آذر ۱۳۸۸

اندر پاسخ کیومرث نویدی

باز فریاد نویدی بر هواست
ناله ها وضجه هایش آشناست
نعره های غیرتش در گوش هاست
ازهمان گلدسته شهرش به پاست
در شمايل شمرذی الجوشن بود
فاش گویم او یک چشم تنگ بود
بر تن اش مهمیز گشته هجووشعر
سم زند بر طاق چون یابوی شمر
بر سرش مالیده گشته هجو ها
بر تن اش آماس گشته طنز ها
من نبینم هیچ در او وارستگی
سم بکوبد بر زمین بی خستگی
درخیالش در هنر با محتوی است
با دکارت و فلسفه هم آشناست
او نداند گفته هایش بی بها ست
چنته اش خالی ولی پر مدعا ست
ترکه ای در دست او جای قلم
کرده آن را یک چماقی چون علم
عشق او سانسور باشد در وجود
در نمازش جای دارد چون سجود
گر ساواک برجا بود و رخصتی
آن نویدی خود شدی یک ثابتی
یا که می شد خود محرمعلی خان!
یک مفتش پر تلاش و جان فشان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر