۱۷ آبان ۱۳۸۸

پاسخ امام زمان، به رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی.

بسم‌ العلی الخامنه ای الرجیم
اللهم نرغب الیك فی‌ دوله المحمودیه
تعز به السپاه و البسیج
و تذل به المجتبی و اهله
"حمد باد خامنه ای را كه آفریدگار پاسداران و بسیجیان است و گستراننده ظلم وستم بر زمین است و روان‌كننده خونها در خیابانها و رویاننده چماقها بر دستها، ظلمش را پایانی نیست و ستمش را درمانی . اول است در بی وجدانی، باقی نیست تا مدتی. پیشانی‌ها در برابر او بر دار و لبها به ذكر بی وجدانی او در جنبش. "

با این مقدمه می فرمایم : یا سردار مستطیل، سرلشکر بسیجی، دامت افاضاته سلام علیكم.
رنجنامه سراپا رنجت در چاه جمکران واصل شد.
سلام من بر تو و بر پدران بیشمارت. سید حسن جان، بوم غلتان اسلام، فدایت گردم . خوب بیاد دارم که پدرت آیت الله فیروز آبادی هم از این رنجنامه ها برایم به چاه سامره می فرستاد، چه رنجهایی برای آن باغ بزرگ و اعیانی اش که از محل خمس و زکات و حق امام در شاه عبدالعظیم به دست آورده بود ، می کشید، و چه رنجهایی در پای منقل می کشید، آن سید بزرگوار هم مانند تو فرزند تنومند اش همواره در حال کشیدن بود و؛ همه جاکشید!.
حسن جان، آقا! می دانیم که نائب ما خامنه ای، وقتی با الهام غیبی حضرت الکوسه رفسنجانی، به ولایت رسید ، تو فرزند را که آن موقع درس دامپزشکی ات را تمام کرده بودی، یک شبه به درجه سرلشکری و یازده سال ارشدیت، رئیس ستاد کل نیرو های مسلح کرد.
تو فرزند را که در عمرت سربازی انجام نداده و تیری در نکرده بودی بکار تیرو تفنگ گماشت، و تو فرزند دلبند و توپول موپولی هم نامه ای نوشتی و نائب ما را پسر جدم حسین خطاب کردی، و یک عمو هم برای ما تراشیدی. نمی دانم نطفه این عموی ما پیش از شهادت جدم بسته شده بود، یا پس از شهادت آن حضرت، وهنگام بردن اسراء به شام؟
حسن جان، قربان اون شکم برآمده ات بروم ، مگر از بیرون آمدن چند تا خس و خاشاک در خیابانها ترسیدی که برای ما نامه نوشتی؟ پس شجاعت ات کجا رفت؟ حسن جان تو خودت اگر تنها به خیابان بیایی و به هر کدام از این خس و خاشاک ها یک تنه بزنی، همه اشان کف خیابان ها ولو می شوند. حیف اون همه چلوکباب های سلطانی با برگ و کوبیده اضافی و زرده تخم مرغ و دوغ نبود که خوردی؟!
حسن جان! به همه شما ها یاد داده اند که منتظر من باشید تا ظهور کنم! ولی خودت بهتر می دانی، من که هیچ! جدم هم جراًت بیرون آمدن از چاه را ندارد، مگر از جان خود سیر شده ام که به ایران بیایم ؟ تا گیر پاسدار و بسیجی بیافتم . یا اینکه به دست همان زن ریش دار ایرانی بقتل برسم.
دجال و خرش هم برایم پیغام فرستادند که ظهور نخواهند کرد. برو این دام بر مرغ دگر نه!
چاه جمکران
المهدی الموعود و الغائب الابد الدهر
19 شهر رجب 1430 هجری قمری
21 تیر 1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر