۰۴ مرداد ۱۳۹۴

ماجرای نطفه همایونی و بادنجان در بی بی سی



چند شب پیش بنگاه چاخان پراکنی بی بی سی، از مقر خود در ام القرای لندن اقدام به اخذ بیعت تلویزیونی برای توافقنامه اتمی جمهوری اسلامی و همان شش قلدری که کار فرستادگان حضرت آغا! را در خرابه های وین ساختند کرد. به همین منظور بی بی سی از نطفه ول معطل همایونی! که سی و هفت سال آزگار است خواب و خوراک را در پی کسب یک دستگاه میکروفون ناقابل بر خود حرام کرده است دعوت به عمل آورد تا بیعت او را برای حسینعلی!( اوباما- خامنه ای) بگیرد.

مجری بی بی سی چون می دانست با خر مرد رندی! طرف است که همواره در حال پشتک و وارو زدن روزگار می گذراند و هم به نعل می کوبد و هم به میخ، برای شیر فهم کردن او یکراست رفت و زیر دو خم اش را گرفت و گفت:«  آیا شما همچون آقای اوباما و آقای روحانی موافق توافق هستید یا مانند آقای نتانیاهو و عربستان با آن مخالفید؟»

نطفه همایونی هم در پاسخ گفت؛ قربان، من نوکر بادنجان (نتانیاهو و عربستان ) نیستم من نوکر قبله عالم ( اوباما) هستم. هرچه را که قبله عالم بپسندد مورد پسند من است. حالا که شانس به من از دو طرف رو آورده چون شنیدم قبله عالم حضرت آغا! در تهران هم خواهان توافقنامه است پس نورعلی نور است. تنها نگرانی من این است که اگر تحریم ها برداشته شود مسئله پول ها چه خواهد شد و آیا پول ها به دست مردم ایران خواهد رسید( یعنی سهم ما چه خواهد شد)
هر که بفکر خویشه، کوسه بفکر ریشه

۲۲ تیر ۱۳۹۴

پیک نیک سکولار دموکراسی و پیک نیک سلطنتی



شنبه و یکشنبه هفته پیش در چهارم و پنجم  ژوئیه برای ایرانیان آمریکا پرست! همزمان سه خبر مهم اتفاق افتاد که البته خبر اولی خیلی هم مهم نبود و خبر های دوم و سوم مهمتر از اولی بودند. اولی که از سال دقیانوس تا حالا ادامه دارد همان مذاکرات پنج به اضافه یک است که اصلاً به ایرانی های ربطی ندارد در واقع یه چیزایی میان پنج شش طرف معامله دارد اتفاق میافتد و کسی هم تا حالا سردرنیاورده اصل جریان چی هست؟  ولی دومی و سومی خیلی با حال تر بودند و در این تابستان گرم بدون کولر هم خیلی هم چسبیدند. دومی، پیک نیک سکولار دموکراسی اسمال آقا نوری علا و شرکاء در فرانکفورت بود و سومی پیک نیک شازده و همراهان در حومه پاریس بود.

از همین الان به پاچه خواران و چاپلوسان نامحترم که مدام مثل پیرزنها غر و لند میکنند عرض کنم که شما طبق روال همیشگی لقمه چاپلوسی خودتان را گاز بزنید و کاری بکار من و امثال من نداشته باشید. وظیفه ملی ما انتقاده و افشا کردن حقه بازیهای شما و ارباب هایتان است، به همان کسانی میگویم که مثل زهر در ولایت حضراتی چون نوری الله  ذوب شده اند  یا آنهایی که مثل یخ با ویسکی شازده هم آغوش میشوند، یا آن جماعتی که زیر علم هردسته یی سینه و زنجیر می زنند و برای صنّار سه شاهی هویت، در فضای مجازی خود را به بیضه این حضرات آویخته  و دخیل بسته اند.

خجالت هم خوب چیزی است ، شرم و حیا که نزد شما ها دیگر رنگ و رویی ندارد. آخر دلیل نمیشود که هر کس از شما بیکار و بیعارهای متوّهم و فرصت طلب انتقاد بکند او را ماًمور وعامل  جمهوری اسلامی خطاب کنید. تا شما فرصت طلبان مفتخور و حقه باز در صحنه هستید آخوند ها نیازی به دوست و متحد ندارند، شما جور همه را میکشید. یک خرده دور و بر خودتان را نگاه کنید روزی نیست که یک دسته گل! تازه به آب ندهید.

دوم اینکه خانم و آقای میرزادگی ، ببخشید نوری زادگی! نمیدانم چرا باز نمیتوانم جلوی دهنم را بگیرم و لو میدهم. بله داشتم میگفتم اینها، یعنی همان خانم و آقا معروف را میگویم، فقط از لندن رد میشدند یک تُک پا رفتند خدمت نوریزاده مشرف شدند و رهنمود های سیّد لندنی را تحویل گرفتند، ببخشید از دستم در رفت و تقصیر آستین ام بود، منظورم همان نوری علا بود یا نوری الله!  یا اصلاً هر اسمی که خودتان دوست دارید بگذارید مهم نیست، اصل موضوع به قول آمریکایی ها برگزاری کانگره است و بقول اروپایی ها، کُنگره و بقول قزوینی ها!ی خودمان همان چیز... گره! دیگه،  خودتان بهتر می دانید ، دهان من را باز نکنید بی تربیتی میشود.

خوب تابستان است و لباس ها هم نازک، گشت و گذار مجانی در اروپا هم فرصت مناسبی است که به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی دور هم جمع شوند و اگر سکولار دموکرات بودند که آبجو های آلمانی برای پیشبرد سکولار دموکراسی واقعاً معرکه میکنند و اگر هم هنوز مثل شازده دلواپس اسلام بودند آن هم در ماه رمضان البته بعد از افطار، هندوانه خنک، نوشابه تگری و زولبیا بامیه! در رهایی ایران از چنگال آخوندیسم، معجون مقدسی است، مخصوصاً اینکه دیگر رژیم هم نمیتواند از قمپوزیسیون ایراد بنی اسرائیلی بگیرد.

چهارم ژوئیه آمریکایی های جشن خودشان را گرفتند و رژه رفتند و باند نوری علا هم در فرانکفورت برای راه انداختن پیک نیک ! ببخشید باز از دستم در رفت منظورم آلترناتیو سازی بود با تنی چند از دوستان جاسوس آمریکا وعربستان، آهی و تقی زاده و... چند جانور انقلابی و کنفدراسیون باز سابق (بقول قزوینی ها؛ همون کونفدراسیونی ها)  بنی اعتماد و ... ، یک عدد هم طلبه کراواتی شده و نفوذی همون بهزاد جون! به همراه  بانو و شوهر سابق بانو از راه دور در وزارت اطلاعات! با حضور ملک الشعرای لندنی آیت الله ( آیت دولا ) خویی، و چند تا معلم بیسواد! مرادم از معلم بیسواد را خودتان حدس بزنید و من را گرفتار لومپن ها نکنید، و دست آخر چند ساد لوح و البته مانند همیشه چند سر خرمرد رند فرد اعلای همه جا حاضر، به عنوان کارشناس اعظم و اکرم و چند فقره استاد معظم و البته فکر نکنید مثل اوستا های سر حموم با لنگ بودن، نه اینها کراواتی و شیک و پیک، تیپ رئیس جمهوری و صدراعظمی و وکالت و سفارت زده بودند که بیا و ببین. خلاصه اینها جمع شدند و بقول خودم که گاهی شاعر هم میشوم ؛ نشستند، نوشیدند و برخاستند-  دو صد عکس رنگی انداختند.

جمع چهل، پنجاه نفره جالبی بود، اکثریت قریب به اتفاق؛ بازنشستگان و ورشکستگان سیاسی به تقصیر و بی تقصیر! با شعار های هیجان انگیز؛ « جوانی کجایی که یادت بخیر» با حواله دادن عصا هایشان به نقطه صفر جمهوری اسلامی، سوار بر تانک های قمپوزیسیون (ویلچر ها) به رانندگی چند جوان سیاهی لشکر! به صحنه کارزار تشریف فرما شدند. تنها کسی که این شعار جوانی کجایی را سرنداد مرحوم افندی یار منفرد زاده بود که قبلاً  گفته بود؛ والا ما جوونی مون هم هیچ .... نبودیم و ملت را به بیراهه بردیم. یکی ازمتّوهمین شرکت کننده که خود را در جُبّه وزارت مشاهده میکرد در مقاله یی نوشت  که رژیم جمهوری اسلامی از ترس این جماعت مثل بید بخود میلرزید.

این مراسم بصورت زنده یی که در حال موت میباشد از سراسرشبکه های رادیو تلویزیونی جهان پخش شد و اگر شما ندیدید و نشنیدید تقصیر چشم ها و گوش های خودتان است و حتماً پس از خواندن این مطلب به دکتر مراجعه کنید چون عینک و سمعک لازم است و هزینه اش را هم سیّد لندنی از عربستان خواهد گرفت نگران نباشید.

و اما در همان روز ششصد کیلومتر پایین تر دست راست به سمت جاده مالرو، شازده منتظرالسلطنه که هنوز دلواپس اسلام است در حومه پاریس در یک پارک جنگلی به نام بولونی، همان جایی که زیر هر درختش یک خانم! یا نیمه خانمی با صدای کلفت ایستاده و در ازای چند یورو دین و ایمان و روزه مسلمانان را از بیخ باطل میکند ، پیک نیک پنج به اضافه یک، به ابتکار خانوم قمر خانوم، خانوم رئیس، شورای ملی! برای رسیدگی به وضع چند پناهنده ایرانی برگزار کردند ، البته چون ماه رمضان بود جلسه با سلام و صلوات پس از در رفتن توپ افطار برگزار شد.

از مدعوین که سه جوان پناهنده و یک بقال ایرانی ( تهیه کننده سفره افطار همایونی) و یک خانم جوان هنرمند! بقول آقای قاطبه؛ ای آخ! (یکبار دیگربرای یاسمین خانم بیچاره متاًسفم) با هندوانه، نوشابه تگری و زولبیا بامیه سلطنتی پذیرایی شد.
خوب پنج به اضافه یک که حتماً نباید کشورهای بزرگ و جمهوری اسلامی باشند و در هتل های گرانقیمت برگزار بشود بعد هم در خبرگزاریها پخش کنند که کار و بار شهر نو! ی نزدیک هتل محل برگزاری کنفرانس سکّه شده بود.

اولاً خود شازده که سی و هفت ساله شاهنشاه در تبعید است و تمام این مدت سلطنت ایرانساز! خود را در فرنگ گذرانده ، خوب شازده با پنج تای دیگر میشوند پنج به اضافه یک! دوماً اینکه کنار سفره خانه پیک نیک سلطنتی در بولونی هم مثل شهر وین، یک شهر نوی جنگلی ولی  روباز و خیلی قشنگ هم وجود داشت.
سوماً برای پر کردن صفحات تاریخ سلطنت سی و هفت ساله و گهر بار شازده در فرنگ ، یک تاریخ نویس زبده که دستی در تحریف تاریخ دارد هم بخدمت گرفته شده بود تا همه زوایای تاریک و روشن این پیک نیک جنگلی همایونی را به رشته تحریف در آورد.
یکی از تیزبینان که تصادفاً از نزدیکی های سفره افطاری همایونی در جنگل حومه پاریس رد میشده با چشمای بابا غوری خودش دیده بود که میرعلی پطروس مشهور به میرپفیوز! یا بقول هادی خرسندی میر موسموس! تاریخ نویس معروفه! پشت یکی از همین درختان با لباس مبدل و آرایش مدل جنگل بولونی مخفی شده بود و مشغول تحریف تاریخ معاصر شازده و همراهان بود تا در چاپ صد و بیست و چهار هزارم خود آن را به هزینه مامان جون همایونی و یا اردشیر خان! منتشر کند.

همان روز در وین پنج به اضافه یک، سخت مشغول چک و چانه زدن سر قرار داد های تجاری آینده میان ایران و پنج به اضافه یک بودند. البته شازده هم که مانند چینی ها فقط متخصص کپی کاری است با یک تیر چند نشان زد؛ هم پنج به اضافه یک را کپی کرد، هم به تقلید از نوری علا مرجع تقلید اپوزیسیون شیعه، کنگره پیک نیکی برگزار کرد و چند تا عکس یادگاری برای فیس بوک انداخت و هم به نوری علا پیغام داد : « حاجی ول معطلی من اگه بیام سفره افطارمو اینجا پهن کنم به پیک نیک تو و اون زن، بچه دزدت نمیام. مگه خیال کردی یادم رفته زنت میخواست منو که بچه بودم بدزده؟ حالا من از کجا بدونم هنوز هم همون فکرا تو سرتون نمیچرخه، درسته مامان جونم چند بار بهم گفته شازده جون نترس تو دیگه بچه نیستی که اون پیره زنه بتوانه تور رو بدزده ولی زرشک، کور خوندین مگه من بچه ام؟ این شازیلا جون هم بهم فشار میاره میگه شازده یک کم رژیم بگیر داری مثل سردار فیروز آبادی عریض و طویل میشی، بهش گفتم میخوام سنگین بشم تا کسی نتونه منو بدزده، تازه این خانومو باش دیگ به دیگ میگه روت سیاه ، نوری علا ( سه پایه) میگه صل علی، چرا خودت که مثل خرس شدی رژیم نمیگیری؟»  منظور از سه پایه، دو تا پای نوری علا و عصایش است. مترجم.
با معذرت از مرحوم شیخ الاجل؛ دو درویش در گلیمی بخسبند و دو خیکی در تختخوابی نه!

جالب اینکه حضرت شازده از طرف حضرت نوری علا رسماً به کنگره سکولار دموکرات های شال سبز خال خال پشمی به فرانکفورت دعوت شده بود ولی خودش که وقت نداره گویا دفترش! یک جوابیه برای سایت اینترنتی نوری علا فرستاده بود که « شازده در این تاریخ گرفتاری های بین المللی دارن و نمیتونن در جلسه بندگان اعلیحضرت همایونی شرکت کنن!»  اینم از گرفتاری های بین المللی! شازده.

حالا معلوم نیست چرا این آقای شازده را که بقول معروف علی مانده و حوض اش! سوم شخص جمع خطاب میکنند؟  شاید ادباء الفرس! علی و حوض را با هم دو تا حساب میکردند و جمع می بستند  و منظور از این ضرب المثل را خوب نفهمیدند و گرنه خراب کردن زبان فارسی کار ساده یی است.
وای بر ایران و ایرانی که اپوزیسیون اش این ... ها باشند.

۱۴ خرداد ۱۳۹۴

مقایسه اخبار جمهوری اسلامی و اپوزیسیون پنچر ایران، امروز و پس فردا


حزب الله: اعزام هفت هزار نیروی جنگجوی شیعه ایرانی و عراقی به سوریه به منظور دفاع از شهر دمشق،  قرار است سه هزار نفر دیگر از اعضای حزب الله لبنان و افغانستان نیز به این تعداد بپیوندند.
  • یک شاه الهی در فیس بوک نوشت: گفتگوی جانباز جنگی از ایران با شاهزاده رضا پهلوی. این خبر دوتا لایک گرفت.
  • یک مجاهد رجوی الهی اعلام کرد کارشناسان نظامی کره شمالی برای ساختن بمب اتم به تهران رفتند.
  • نوری الله اعلام کرد: کنگره سالیانه! (منظور سالانه می باشد) سکولار دموکراسی در آبجو فروشی جنب کلیسای فرانکفورت برگزار می شود.

  • جمهوری اسلامی: نیرو های ایران پالایشگاه نفتی بیجی در عراق را از دست داعش آزاد کردند.
  • یک طرفدار شاه الله در فیس بوک نوشت و خودش لایک کرد: گفتگوی علیرضا نوریزاده با شهبانو فرح. شهبانو گفت: شاه مرا ننه صدا می کرد، او به بچه ها می گفت بروید به ننه تان بگویید. این خبر سه تا لایک گرفت. لایک نوه ها بود.
  • یک بچه پررو! ی نوری الله گفت: برای چه در کنگره سکولار دموکراسی در آلمان شرکت می کنم.
  • جمهوری اسلامی: یک مقام سپاه اعلام کرد ایران هشتاد هزار موشک به حزب الله لبنان داده است.
  • شورای ملی بچه پررو های شاه الله: تنها رسانه مورد تاًیید شاهزاده رضا پهلوی رسانه افق ایران می باشد.
  • نوری الله: ما با شرکت در کنگره سکولار دموکراسی در آلمان به دنبال آلترناتیو می گردیم.
  • یک مخالف جدا شده از سازمان مجاهدین عکسی در فیس بوک پخش کرد که نشان می دهد چند زن مجاهد با چشمانی اشکبار به محل عبور مسعود رجوی سجده کرده و آن را می بوسند.
در پایان مردم ایران هَمَهَ باهم ! گفتند: گور پدر حزب الله و شاه الله و نوری الله و رجوی الله و غیره! و برای گذراندن تعطیلات (ارتحال هالی دی) سالگرد مرگ خمینی به شمال رفتند.

و حالا به اخبار صدو پنجاه سال دیگر توجه فرمایید:

  • جمهوری اسلامی اعلام کرد: محمد ابن طلال ابن بوش یکی از نوادگان جرج دبلیوبوش کاندیدای انتخابات جمهوریخواهان آمریکا شد ولی با همه این ها ؛ آمریکا هنوز هم هیچ غلطی نمی تواند بکند و ایران اجازه بازرسی از مراکز نظامی کشور را نمی دهد.
  • شورای ملی مقاومت از کره مریخ اعلام کرد؛ به دستور کیم جون جون! از نوادگان کیم جونگ عن رهبر باستانی کره شمالی یک هیئت نظامی از کره شمالی برای کار گذاشتن کلاهک های اتمی به ایران رفت.
  • شورای ملی بچه پررو های شاه الله اعلام کرد: شازده شمعون بن مصطفی پهلوی ملقب به شوشول السلطنه از نوادگان رضا شاه دوم فرمودند؛ تنها رسانه مورد تاًیید ایشان رسانه فضایی- هوایی افق پس فردای ایران می باشد.
  • یکی از بازماندگان اسماعیل نوری الله، به نام اسحق بن ایهود بن نوری الله، گفت؛ صد و پنجاه و سومین کنگره سالیانه! (منظورش سالانه است) سکولار دموکرات ها، در آبجو فروشی یک از بازماندگان هلموت کهل صدراعظم باستانی آلمان در مرکز تجاری زیر زمینی کره مریخ برگزار خواهد شد و به همین منظور با هتلی ارزان قیمت در ستاره مشتری کمی دور تر از کره مریخ مذاکراتی انجام داده ایم و برای خورد و خوراک نیز نوادگان اسماعیل خوئی، اسفندیار منفرد زاده، پرتو نوری الله و نوادگان چند همکار کنگره سوم قرار شد مقداری ساندویچ سالاد الویه و کتلت و کوکو با گوشت حلال و کاشر با سبزی محصول کره مریخ آماده کنند که میان شرکت کنندگان در کنگره سالیانه! ( منظور سالانه می باشد) توزیع شود. مقداری پسته رفسنجان هم از طرف یکی از بازماندگان آیت الله هاشمی رفسنجانی به نام نازی مهدی هاشمی، از کره زمین فرستاده شده که برای مزه آبجو! به طور رایگان میان شرکت کنندگان پخش خواهد شد.
  • اسحق بن ایهود بن نوری الله، از نوادگان اسماعیل نوری الله اعلام کرد که از هفته آینده جمعه گردی های اجداد خود را به شنبه گردی تغییر خواهد داد.
  • گرزعلی چارچوقی دولقوز آبادی، مسلمان سابق نو زرتشتی شده با نام داریوش آریو برزن رستم زاده ، با خواندن این اخبار بشدّت جوّگیر شد گفت؛ ایدون باد و ایدون تر باد. و همچنین ادامه دارد...
  • مردم ایران مانند صد و سی و شش سال گذشته  هَمَهَ باهم ! گفتند: گور پدر حزب الله و شاه الله و نوری الله و رجوی الله و غیره! و برای گذراندن تعطیلات (ارتحال هالی دی) سالگرد مرگ خمینی به کره اورانوس رفتند.
ارسال به دوست


۱۲ دی ۱۳۹۱

گفتگوی دکتر میر طفروسکی با دکتر علیرضا بیخودی

صدای موزیک برنامه دکتر بازی یاران! بگوش میرسد ؛ دری دی دین، دی دری درین... صدای دکتر علیرضا بیخودی! آغاز گر برنامه است؛ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش! خوب میهمان امشب ما دکتر میرطفروسکی !هستند، دکتر میرطفروسکی عزیز درود برشما.

دکتر میرطفروسکی: با صدای آدم موذ مار! و گردن کج! درود برشما جناب بیخودی عزیز.

دکتر علیرضا بیخودی: با نیش باز، خوب دکتر جان برنامه امشب چیست؟

دکترمیرطفروسکی: بعله، باید به عرضتان برسانم که مدتی است عوامل شناخته شده جمهوری اسلامی، بنده را مورد حمله های شدید و جانکاه اینترنتی قرار داده اند و از من می خواهند که کپی مدرک دکترای بنده را نشان بدهم، البته بدنبال استقبال کم نظیرخوانندگان وچاپ چهارم کتاب: « بررسی دلائل شکستن چپق! شوهر خاله ام در بمباران هوایی آمریکایی ها به لنگرود» حملات هماهنگ وسازمان یافته ای علیه بنده آغازشده که یادآور شیوهء عمل ارگان های جمهوری « اس اس، لامی» مرحوم مغفور هیتلر کبیر است.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب عجب! ای دل اگر عاشقی در پی چپق! باش. خوب دکتر جان بفرمائید جریان چی است؟

دکتر میر طفروسکی: برخی آدم های شناخته شده که از عوامل جمهوری « اس اس! لامی!» میباشند بطورمشکوک وسئوآل انگیزی دربرخی ازتلویزیون های لوس آنجلس پول خرج میکنند و مانند دزد ناشی، به «کاهدان میزنند» و میخواهند بگویند که چپق! شوهر خاله بنده، وافور! بوده و اصلاً چپق! نبوده است. البته این جماعت « هویّت سازان » در صد تا سایت ِخبری وغیر خبری آبرو برایم نگذاشته اند و قصد دارند با جعل تاریخ! چپق بنده را چاق کنند.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب عجب! ای دل اگر عاشقی در پی وافور! باش. خوب دکتر جان ادامه بدهید.

دکتر میر طفروسکی: حالا اگر بنده اشتباهی کرده ام و چهار، پنج بار هم مطالب کتاب ها یم را در چاپ های صد جلدی عوض کرده ام، چرا اینهمه جنجال؟ اصلاً به اینها چه مربوط است، گو.! خوردند. خوب بیایند و با ملایمت بگویند که آقا شما، صد و هشتاد تا اشتباه در هر کتاب دارید! این که اشکالی نداره، اشتباه دارم که دارم ، کتاب مال خودمه آقا جان، هزار تا هم داشته باشم به خودم مربوطه ،دکتر بیخودی عزیز به خودا! قسم این ها همه تروریست و ماًمورین رژیم هستند.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، ای دل اگر عاشقی در پی اشتباه! باش. خوب دکتر میرطفروسکی عزیز، این جریان چاپ صد جلدی کتاب چیست که فرمودید؟

دکتر میر طفروسکی: دکتر علیرضا بیخودی عزیز، پیش خودمان بماند، آخر این ایرانی ها که کتاب خر و کتاب خوان نیستند، چاپخانه ها هم که کمتر از هزار یا دوهزار تیراژ چاپ نمیکنند چون دخل و خرج نمیکند، خوب ما میائیم یک کلک رشتی! میزنیم و قرار میگذاریم با چاپخانه که هزار تا کتاب در مجموع چاپ کند، ولی هر بارفقط صد تا انتشار دهد و بنویسد چاپ دوم یا سوم تا برسد به دهم و دوازدهم، الی آخر، خلاصه ما هم هر بار در بوق میگذاریم که مثلاً بشتابید که کتاب آسیب شناسی، چاپ چهارم نایاب شد، مثل حلاج، که تا چاپ دهم و دوازدهم هم رفتیم.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، پس اینطور، ای دل اگر عاشقی در کلک رشتی! باش. خوب، ببینید دکتر میرفزرتی گرامی! ببخشید منظورم دکتر میر طفروسکی بود، زبانم نچرخید، آخه دکتر جان همه اش تقصیر این وافور! است تا اسمش میاد زبان ما صدا ها رو یک جور دیگه تلفظ میکنه . خوب ما باید به مسائل مهمتر بپردازیم، خوب دکتر جان حالا اگر ممانعتی وجود ندارد کمی از ملاقات خود با دکتر شاهزاده! و دکترعلیاحضرت! بفرمائید.

دکتر میر طفروسکی: بعله، نه، بنده، آره، همانطور که اطلاع دارید از سفر دکتر شناسی در آسیای جنوب نه شرقی ولی غربی! بر میگشتم که از دفتر دکتر شاهزاده تماس گرفتند و خلاصه دو بار و هر بار به مدت چهار ساعت با دکتر شاهزاده و دکتر علیاحضرت گفتگو کردیم.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب عجب، شخصاً، ملاقات حضوری داشتید؟

دکتر میر طفروسکی: بعله، البته میدانید که بیست سال است که دکتر علیاحضرت به بنده لطف بانکی! دارند.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، چه خوب، ای دل اگر عاشقی در پی لطف بانکی! باش. خوب دکتر میرطفروسکی بفرمائید در این ملاقاتها چه گذشت.

دکتر میر طفروسکی: بعله، البته مسئله این شورایی بود که دکتر شاهزاده از آستین مبارک بیرون آورده بودند.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب عجب، همین شورای ملی را میفرمائید؟

دکتر میر طفروسکی: بله، ایشان و دکترعلیاحضرت از بنده میخواستند که من هم امضایم را پای منشور شورا بگذارم.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب عجب، خوب دکتر، جنابعالی هم امضاء کردید؟

دکتر میر طفروسکی: بله ، نه، بنده امضاء نکردم و هر چه دکتر علیاحضرت و دکتر شاهزاده اصرار کردند بنده عرض کردم که من با منشورموافقم ولی امضای من فقط مال سناتور های آمریکایی! است.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، ای دل اگر عاشقی در پی سناتور آمریکایی! باش، خوب، دکتر میر طفروسکی عزیز، یک سؤالی دارم، هزینه این شورا از کجا تاًمین میشود؟

دکتر میر طفروسکی: بایستی خدمت شما و شنوندگان محترم عرض کنم که دکتر شاهزاده در گوشی به من فرمودند که یک مؤسسه آمریکایی یک میلیون دلار! زیر میز گذاشته است و اگر کار شورا! بگیرد کمک های بیشتری هم خواهد کرد.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، خیلی خوب، ای دل اگر عاشقی در پی دلار! باش. خوب دکتر میر طفروسکی عزیز، بفرمائید حقوق شما در شورا چقدر است.

دکتر میر طفروسکی: بله ، البته آقای دکتر بیژن کریمی ! که مسئول ارسال نامه و ایمیل هست، ماهی شش هزار دلار! حقوق میگیرد، من هم گفتم که اگر به من ادیب، شاعرو تاریخدان! کمتر از دوازده هزار دلار بدهند، اگر دستم را قطع کنند! سند شورا را امضاء نخواهم کرد.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، ای دل اگر عاشقی در پی حقوق! باش، خوب دکتر میرطفروسکی عزیز بفرمائید جنابعالی تاکنون چه اقداماتی علیه این دشمنان انجام داده اید.

دکتر میر طفروسکی: بله، بله، دکترعلیرضا بیخودی عزیز، آیا شما برنامه پریشب آقای دکتر سیاهکل ماسوله را با دکتر مازیار بزدل! دیدید؟

دکتر علیرضا بیخودی: کدام برنامه، آره، آره، وقت نداشتم ولی شنیدم.

دکتر میر طفروسکی با لهجه گیلگی: این دکتر ماسوله و دکتر بزدل، واقعاً اوستاد هستند! بو! خودا! راست میگم ها.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، حتماً نگاه میکنم. دکتر جان فکر میکنم که منظورتان از اوستاد! همان اوستای خودمون است؟ ای دل اگر عاشقی در پی اوستا! باش.

دکتر علیرضا بیخودی: خوب دکتر جان این مخالفین جنابعالی چه کسانی هشتند! ببخشید کی هستند؟ و چرا با شما مخالفت میکنند؟ امان از دست این ماجرای چپق و وافور.

دکتر میر طفروسکی: این ها همه عوامل جمهوری « اس اس! لامی! » هستند و همه شان تروریست های خطرناکی هستند و هر کدامشان چند فقره قتل و جنایت انجام داده اند واز توده ای های خائن زمان اعلیحضرت بودند و میخواهند بنده فرزتی! را، ببخشید میخواستم بگویم، بنده فرزانه! را پودر کنند.


دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، ای دل اگر عاشقی در پی فرزانه! باش. خوب دکتر میر طفروسکی عزیز، بفرمائید چرا با شما اینهمه نامهربانی میکنند؟

دکتر میر طفروسکی: راستش این ها فکر میکنند که من هم از آخور! سلطنتی میخورم و هم از توبره! آمریکا یا اسرائیل. بابا، بوخودا! خجالت دارد، به این ها چه مربوط است که در توبره و آخور بنده هم سرک میکشند. بنده یک عمرسرم در آخور رفقای کمونیست بود. من تا حالا نگفته بودم، بنده شخصاً از لنگرود، به رفقای کی جی بی! نامه نوشتم و گفتم بیایند کاخ شاه را بمباران کنند وملت را از دست این دیکتاتور! راحت کنند، ولی رفقای کرملین مشغول معامله و خرید وفروش ذوب آهن و گاز با شاه بودند و گوش ندادند، تا اینکه امپریالیست های عزیز آمریکا و انگلیس با هم به داد ملت ایران رسیدند و شاه را بیرون انداختند و حضرت امام ! را آوردند.بنده خودم یک قصیده برای حضرت امام سرودم، برای همین حالا بنده برای بیرون کردن آخوند ها به سناتور آمریکایی نامه نوشتم و گفتم بروند و ایران را بمباران کنند.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، ای دل اگر عاشقی در پی بمباران ! باش. خوب دکتر میرطفروسکی عزیز شما در پاسخ این ها چه کردید؟

دکتر میر طفروسکی: دکتر علیرضا بیخودی عزیز، بنده هم ساکت ننشستم، علیه این خرسندی که از انقلاب خرسند بود و به من گفته بود میر موسموس! با نام مستعار؛اوستاد ابوالمشنگ قاطرچی! چند بیت هجو گفتم و یک کلک رشتی ! معرکه زدم ، و با نام مستعار، سیما جلالی، یک مطلب در دفاع از خودم علیه غلامعلی بیگدلی نوشتم و گفتم هر کی با میرطفروسکی در افتد، بر افتد! و برای ترساندن این تروریستها، نوشتم: با استفاده ازدکتران و کارشناسان ومتخصصین کامپیوتر، اسم، آدرس، شماره شناسنامه، نام پدر و مادر، محل اقامت، شماره بیمه های اجتماعی، شماره حساب بانکی، شماره پلاک ماشین و دوچرخه، ایمیل ها، شماره تلفن، شماره کامپیوتر و شماره کفش و دمپایی و حتی اسم و تاریخ تولد شوهر خاله! و شوهر عمه! و نوع چپق! و وافور! این عوامل جمهوری اسلامی را پیدا کرده ام ودر آینده به کلانتری محلمان اماله! خواهم کرد.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، به به، پس قصد دارید این همه را یکجا اماله! کنید؟ ای دل اگر عاشقی در پی اماله! باش. دکتر میر طفروسکی عزیز، منظورتان همان اماله! خودمان، تنقیه! است؟ مگر کلانتری محل شما هم یبوست دارد؟

دکتر میر طفروسکی: نه ببخشید، اشتباه شد، منظورم احاله! بود نه اماله.

دکتر علیرضا بیخودی: آهان عجب، عجب، ای دل اگر عاشقی در پی احاله! باش.

دکتر علیرضا بیخودی: خوب دکتر جان دیگه چکار کردید؟

دکتر میر طفروسکی: آخ، یک کلک رشتی دیگر هم زدم که نگو و نپرس، به اوستاد! هامبارسون مفتخوریان! تلفن زدم و گفتم؛ چند تا گیلاس ودکای دست ساز! بزند و به مصاف جبهه ملی و غلامعلی بیگدلی برود. امیدوارم که زیادی ودکا نزده باشد و خدای نکرده مثل دفعه قبل نشود.

دکتر علیرضا بیخودی: خوب دکتر جان این استاد هامبارسون مفتخوریان! چه کسی است؟ یال و کوپال مرحوم شعبان جعفری! را حتماً دارد که شکم این ها را پاره کند؟ خواهش میکنم در مورد دفعه قبل هم توضیح بفرمائید.

دکتر میر طفروسکی: بله بله، ایشان اوستاد! مشت آبرام! رئیس دانشگاه جهانی، نیست در جهان! هستند، خیلی زور دارند، اوستاد! هم مثل مرحوم شعبان جعفری! تاجبخش! با اسرائیلی ها سر وسری دارد! و باید بگویم که به حق! جانشین مرحوم شعبان است. اوستاد است، بوخودا! میگم ها! دلاک حمام! که نیست جانم ، شما به دستهاش نگاه نکنید که مثل عمله! ها است، قبلاً در همدان در کوره آجر پزی کار میکرده، درسته که تحصیلات زیادی ندارد، ولی خیلی پشت هم انداز است! از اعضای شبکه فرهیختگان جاسوس! است. من خودم با آن دستی که طهارت میگیرم، به ایشان دکترای افتخاری دادم.

دکتر علیرضا بیخودی: به به، عجب، عجب، خوب، ای دل اگر عاشقی در پی دکترای افتخاری! باش.خوب دکتر میر طفروس عزیز در مورد ودکای دفعه قبل فراموش کردید توضیح دهید.

دکتر میر طفروسکی: بله، بله، البته دفعه قبل دکتر آبتین ساسانیان! رهبر دینی زپرتیان! جهان. که ارباب اوستاد مفتخوریان! است، به اوستاد! دستور داده بود که یکی از مخالفین دکتر ساسانیان! را که به ایشان سخنان سخیف! گفته بود گوشمالی دهد، و اوستاد هامبارسون هم برای اینکه دل و جرات ایشان بالا برود، چند تا گیلاس عرق سگی بالا انداختند و برنامه تلویزیونی خودشان را شروع کردند، ولی چشمتان روز بد نبیند، حین اجرای برنامه از بس این عرق سگی بود، جناب کدبان! اوستاد! مست کردند و در همان صحنه رفتند به مبال! و متاًسفانه یادشان رفت شلوارشان را پائین بکشند و خلاصه کار بزرگی انجام دادند که بوی آن در چند تا از این تلویزیون های ماهواره ای پیچید و خلاصه منجر شد که اوستاد مفتخوریان را از چند تا تلویزیون بیرون کردند.

دکتر علیرضا بیخودی: عجب، عجب، درست میفرمائید، یادم میآید، در همین تلویزیون خودمان هم گندش در آمد. خوب دکتر میرطفروسکی عزیز، این استاد مفتخوریان باید همان مشت آبرام! خودمون باشد، همون کسی که در لندن بهش میگویند؛ ابراهیم گدا! ؟

دکتر میر طفروسکی: بله،بله، خودشه، ولی اوستاد! از آن گدا های سمج! و پررو است. حرف ندارد، دست گدا های سامره را از پشت بسته است، بنده خودم به سناتور آمریکائی نوشتم و گفتم که بنده اسلام شناس هستم و گدا های سامره را خوب میشناسم.

دکتر علیرضا بیخودی: به به، عجب، عجب، خوب، ای دل اگر عاشقی، گدای سمج! باش.

دکتر علیرضا بیخودی: خوب دکتر میر طفروسکی عزیز، حتماً فراموش نکنید که یک تحقیق علمی در سطح دکترا، در باره « آسیب شناسی مسئله رفتن به مبال و پائین نکشیدن شلوار » در دانشگاه سوربن فرانسه انجام دهید، فکر میکنم اگر منتشر بفرمائید به چاپ هشتاد، هم برسد. این قضیه مهمی است در همین تلویزیون چند بار عارض خود بنده شده است.

دکتر میر طفروسکی: بله، حتماً، این تحقیق بسیار مهمی خواهد شد. کتاب بعدی ام را در همین مورد مینویسم.

دکتر علیرضا بیخودی: خوب، خوب، ای دل اگر عاشقی در پی پائین کشیدن شلوار! باش. خوب دکتر میر طفروس عزیز، بفرمائید چه اقدامات دیگری انجام دادید؟

دکتر میر طفروسکی: بله، از اوستاد دکترهوشنگ معین الولد! در خواست کردم که آماده باشند که به محض دستگیری این تروریست ها و ماًمورین جمهوری « اس، اس، لامی» اجرای مجازات آنان را بعهده بگیرد، شما که اوستاد دکترهوشنگ معین الولد! را میشناسد، ایشان قبلاً در ساواک مسئولیت بطری های نوشابه و تخم مرغ پخته ها را بعهده داشته اند.

دکتر علیرضا بیخودی: بله، بله، همان هوشنگ خان معین الولد زنا! را میفرمائید، به، به، چه خوب، بطری و تخم مرغ، ای دل اگر عاشقی در پی بطری! و تخم مرغ! باش. خوب دکتر جان از شما خیلی سپاسگزارم، بقیه ماجرا را میگذاریم تا برنامه آینده. شما و بینندگان عزیز را بخدا میسپارم. ای دل اگر عاشقی در پی برنامه آینده ! باش.

صدای موزیک برنامه دکتر بازی یاران! دری دی دین، دی دری درین...

۰۱ دی ۱۳۹۱

ماجرای مرکز غنی سازی لنگرود !


تقصیر ازهادی خرسندی بود که پای شوهر خاله ی میرموسموس را به میان کشید و در طنز خود از این آدم، و نسبت فامیلی او با این نویسنده و تاریخ چی! معاصر پرده برداشت. البته خوب شد که راجع به این کربلائی میر عبدالغنی، میر آب زحمت کش لنگرودی حرفی به میان آورده شد و باعث شد که آمریکایی ها و اسرائیلی ها جریان را بفهمند، و گرنه یک شب ممکن بود صد ها هواپیمای بمب افکن آمریکا و اسرائیل به لنگرود حمله کنند و چند هزار تن بمب خالص و نا خالص روی خانه میر عبدالغنی بیچاره خالی کنند. باقی قضایا را میشود حدس زد، بقول معروف؛ به یک گردش چرخ نیلوفری، نه لنگرود به جا ماند و نه میر عبدالغنی!

خوشبختانه ماًمورین همه سازمان های جاسوسی دنیا، حرکات اپوزیسیون قدر قدرت و قوی شوکت ایران در خارج و داخل را رصد میکنند، و پس از سی و اندی سال، به خالی بندی های اپوزیسیون هم آشنا شده اند و میدانند که بجز هنر! که نزد ایرانیان ارثی است و بس! خالی بندان در جهان صنعتگرند! وگرنه اگر فرستادگان اسرائیل که در پاریس با میر موسموس یواشکی ملاقات کرده بودند، خام حرف های او شده بودند و ماجرای مرکز غنی سازی لنگرود! را جدی گرفته بودند، چه مصیبتی به سر مردم خطه گیلان فرود میآمد، آن خطه زر خیز با خاک یکسان و از صحنه روزگار محو میشد. بیچاره گیلانی ها که ناخواسته هم ولایتی این میر موسموس! شده اند.

بالاخره، جاسوسان سیا و موساد کشف کردند که از سال های قدیم میر موسموس با شوهر خاله اش، کربلائی میر عبدالغنی،میر آب لنگرودی ،اختلاف شدیدی پیدا کرده بود وجریان از این قرار بوده که روزی از روزها میر عبدالغنی، سر زده به خانه با جناقش میرود، و میرموسموس را که در آن زمان تازه به سن بلوغ رسیده بود در طویله خانه شان با یکی از گوسفند های سفید و چاق و چله در حال غنی سازی دیده بود و گفته بود « کوسی خانه نیه» « انه خایی؟» یعنی کسی خانه نیست، اینو میخواهی و سپس با چند تا پس گردنی محکم و چند تا بشو، بشو، تن لش، میر موسموس را از طویله بیرون انداخته بود.

میر موسموس هم سال ها این موضوع را از یاد نبرده است و در پی فرصتی بود تا انتقام خود را از شوهر خاله اش بگیرد، حالا که صحبت از حمله هوایی به ایران، نقل محافل بود، فکر بکری به کله این میرموسموس مارمولک! زده بود، پیش خودش گفته بود، حالا وقت تسویه حساب است، و رفت و به سناتور آمریکایی نامه نوشت و ضمن در خواست حمله نظامی به ایران چند تا آدرس مراکز غنی سازی در ایران را که از روی گوگل پیدا کرده بود به سناتور آمریکایی داد، و آدرس منزل شوهر خاله بیچاره اش در لنگرود را هم یواشکی قاطی آدرس ها جا زد.

اسرائیلی ها که همه جا ماًمور دارند، تا آن زمان خبری از مرکز غنی سازی لنگرود نداشتند، و ناچار شدند به مدت یک سال جاسوسان خود را برای رفتن به لنگرود آموزش بدهند. جاسوسان با اوضاع گیلان و لنگرود آشنا شدند، رقص قاسم آبادی یاد گرفتند، طرز تهیه زیتون پرورده، باقالی قاتق با کته رشتی و اشپل ماهی را هم تمرین کردند، و پس از قبولی در امتحانات، یک شب با یکی از این پهپاد های جاسوسی بر فراز جنگلهای گیلان با چتر نجات فرود آمدند و پرسان پرسان خانه کربلائی میر عبدالغنی، شوهر خاله میر موسموس را پیدا کردند و گوش ایستادند و با دوربینهای لیزری که شب را مثل روز روشن میکند دیدند که بعله! چه دود و دمی، از این مرکز غنی سازی بهوا بلند است، و بقول دائی جان ناپلئون با چشم های کبود خودشان دیدند که میر عبدالغنی یکی از این سانتریفیوژ ها را بدون رعایت مسائل ایمنی ، بدون دستکش به دست گرفته و به تنهایی مشغول غنی سازی تقریباً حدود نود در صد است و کم مانده است که به خط قرمزی که بنیامین نتان یاهو، در سازمان ملل به همه نشان داد برسد.

جاسوسان بلافاصله فیلم و عکس تهیه کردند و به مراکز موساد و سیا فرستادند. گفتنی است که همه کارشناسان از دیدن این عکس ها و فیلم ها مات و مبهوت و به اصطلاح میخ شده بودند، که این چه سانتریفیوژی است که ایرانی ها ساخته اند عجب بدون برق و باطری و با ذغال هم کار میکند. خلاصه بلافاصله از ماًمورین اعزامی در محل خواستند که صدای این سانتریفیوژ را برای بررسی بیشتر ضبط و ارسال کنند در کمتر از چند دقیقه صدای دستگاه غنی سازی بوسیله دستگاههای استراق سمع ضبط و با ماهواره به مراکز فرستاده شد و با کمال حیرت شنیدند که این سانتریفیوژ ساخت ایران فقط یک صدای خفیف و منظم جیر جیر! مثل یک جیرجیرک پیر از خودش در میآورد.

در مرکز سیا و موساد از ماًمورین خواستند اطلاعات بیشتری بدست آورند و ارسال کنند. ماًمورین گزارش کردند که میر عبدالغنی کارش را تمام کرد و با یک سنجاق چند به بار سوراخ سانتریفیوژ فرو کرد و سانتریفیوژ را تکان داد و در پارچه ای پیچید و بلند شد و رفت سر کار شبانه تقسیم آب به خانه های محل.

مرکز سیا که اصلاً از این فن آوری جدید در مرکز غنی سازی لنگرود چیزی سر در نیاورد، ولی بچه های موساد زرنگ تر بودند و رفتند سراغ یکی از همکاران ایرانی الاصل خودشان و موضوع را با او در میان گذاشتند و نظر وی را پرسیدند، او هم به منزل عمویش که تازه از ایران به اسرائیل مهاجرت کرده بود زنگ زد و موضوع را با او در میان گذاشت و عمو هم از خنده ریسه میرفت گفت عمو جان، شما ها رو سرکار گذاشته اند، این سانتریفیوژ ایرانی ها جدید نیست و از قرن ها پیش در ایران وجود داشته است و نوع ناصرالدین شاهی آن معروف است. بچه های موساد که مکالمه را ضبط و گوش میکردند بلافاصله با رؤسای بالا تماس گرفتند و گفتند که چه نشسته اید که ایرانی ها از زمان ناصرالدین شاه، در صد غنی سازی را بالا برده اند و شاید هم چند بمب در آن زمان تولید کرده باشند.

بلافاصله عموی همکارشان را برای توضیحات بیشتر با اسکورت نظامی به مرکز موساد بردند و عمو هم جریان حقه و وافور و تبدیل تریاک به شیره را توضیح داد و تازه اهالی موساد وسیا، بقول شاهزاده رضا پهلوی، دو زاریشون افتاد و فهمیدند که ای دل غافل، چه نشستی که این، میر مارمولک! عجب مارمولکی است و باید نقش اول فیلم مارمولک را به این میدادند بازی کند. آخراین میرمارمولک به شاهزاده و مادرشاهزاده هم کلک زده بود، چون موقع امضاء کردن منشور شورای ملی، جا خالی کرد و زیر بار نرفت.

حالا دیگر همه در جریان هستند که چندی پیش یک فقره مارمولک! به نام نویسنده و محقق و تاریخدان، اهل لنگرود، نامه ای به یک سناتور آمریکایی نوشت و گفت آقای سناتور، عزیز دل برادر! روزی چند صد نفر در ایران به انواع و اقسام مختلف میمیرند، و کک کسی هم گزیده نمیشود!، حالا شما و اسرائیل عزیز تر از ما، بیائید و مردانگی کنید، و به پاس خدمات کورش کبیر، چند هزار تا از آن بمب هایی که در انبار هایتان بیخودی ذخیره کرده اید و خاک میخورند و آخرش هم تاریخ مصرفشان تمام میشود و فاسد میشوند، بر سر ایرانیان مصرف کنید، و ما فرهیختگان! را هم از دست این جاهلان نجات دهید، آخه تا کی بنشینیم و تحقیقات مهم انجام دهیم و کتاب بنویسیم و کسی هم نخرد و نخواند.

همان فقره مارمولک! توضیح داده بود که چون تاریخ دان و محقق است، قبلاً در مورد کک در تنبان روشنفکران وطنی! تحقیقات علمی زیادی انجام داده است و به نتیجه رسیده که ایرانیان اصلاً کلک ! ندارند که گزیده شود و این ضرب المثل را هم دشمنان خارجی در نوشته های ایرانیان وارد کرده اند، تا نیشی به ایرانیان بزنند، فقره! معتقد است که تنها یک نوع کک در ایران وجود دارد، که آنهم فقط در تنبان روشنفکران ایرانی لانه میکند.

همان فقره! که چند کک! فرد اعلا و با نام و نشان! درتنبان خود دارد، ادعا کرده بود که دانشگاه سوربن فرانسه یک فقره دکترای افتخاری در رشته کک شناسی! به شخص شخیص ایشان اهدا کرده است که از جنس مقوای فرد اعلای ضخیمی میباشد که لوله شده آن از بس قطور است، ارزش چند تا دکترا دارد، و به همین دلیل، دکترای افتخاری دکتر صمدانی در رشته « رابطه بواسیر! در تعیین مواضع روشنفکران وطنی» را پاره کرده وزیر پایش گذاشته و حالا دیگر روی این دکترای جدید موضع! گرفته است، و اتفاقاً خیلی هم حال میکند، بقول مرحوم شیخ المشایخ که میفرماید؛ نوش اون جایش باشد !

مرهم دردش بود این دکترا

میزند جفتک همیشه در هوا

۲۸ آذر ۱۳۹۱

آقای دکترررر! میر همه چی

پس از مقالات طنز نوشین و هادی خرسندی، در وصف الحال میر پفیوز و میر موسموس! مقاله دکتر غلامعلی بیگدلی، به مانند تیر خلاصی بود که بر پیکر نیمه جان، میر فتق روس! شلیک شد.
سیما خانم، بی سوله، ماسوله، سیاه قلم، سیاهکل، کلاه قرمزی، همه و همه این نام ها و ایمیل های جعلی، خود میر فتق روس ، میرپفیوز، میر موسموس، یا بهتر است گفته شود میر جاکش، میر دیوث، میر قرمساق، وطن فروش است وبس.
این مردک جیره خوار، مزدور و حقیر، مرد میدان نیست و با نام های جعلی به مصاف دیگران میرود. شعله های خشم از ماتحت این دکترررر قلابی! زبانه می کشد. به او حق می دهم ، که از طنز های نوشین و خرسندی، مسخره شدن در انظار همگان و افشاگری های بیگدلی و دیگران خشمگین باشد. برای آقای دکتررررقلابی! دیگر آبرویی بجا نمانده است که بتواند از آن دفاع کند. حقیقت تلخ و سوزناک است و به اسافل گشاد دکترررر! آسیب وارد کرده است.
آقای دکترررر! با این کارهای نابخردانه به گندابه یی افتاده وهرچه تقلا میکند، بوی گندش بیشتر به مشام میرسد. مطمئن هستم که ایرانیان فرهیخته و هشیار، آقای دکترررر، کلب آستان پهلوی! را سرجایش نشانده اند.

آقای دکترررر! خود از تخم و ترکه تازیان است و لقب میر! یا همان " سیّد " را یدک میکشد. او بخوبی میداند که اعراب کار کردن را ننگ میشمارند و زحمت کشیدن برای سیر کردن شکم کارد خورده خود و اهل وعیال را روا نمیدارند! به همین انگیزه بود که محمد وعلی و دیگر نیاکانش به جای کارکردن، راهزنی را پیشه کرده و با کشتار مردم هستی آنان را تاراج می کردند و در زمانی کوتاه به همه چیز رسیدند. بازماندگان آنان هریک، تپه یی از نجاست! را در پارچه گذاشته و بر سرخود پیچیده اند ، وبا فریب و یا زور، مردم را سرکیسه می کنند.

آقای دکترررر! پس از هدیه گرفتن یک دکترای افتخاری! از دکتر صمدانی در کالیفرنیا، پیش خود گفت به آینده چنین کاغذ پاره یی! نباید اطمینان کرد و بهتر است که هر چه زودتر آن را تبدیل به احسن! کند.

آقای دکترررر! فکر کرد مردم از خودش احمق تر هستند، و ادعا کرد که یک دکترا هم از دانشگاه سوربن فرانسه هدیه گرفته است و رساله ای نوشته که ارزش آن از رساله دکترا هم بیشتر است، مردک حقیر! لابد توقع دارد که فوق دکترای افتخاری! باو بدهند. از این پس هر جا که رفت، خود را عالم کل دانست و در همه ی امور به زیاده گویی پرداخت. در حالیکه در هیچ دانشگاهی در فرانسه، نامی از این آقای دکترررر! یافت نمیشود.

آقای دکترررر! قبلاً از بندگان درگاه حضرات مارکس! ولنین! بود، ولی به محض آن که کتاب سرمایه را بازکردد، پی برد، در آن سخن از کار است وجایی برای جویندگان ثروت نیست! و در اندیشه ی سیاسی لنین با قضیه پرولتاریای کارگری جایی برای پیزی گشادانی! چون دکترررر، میر گشاد! وجود ندارد.

آقای دکترررر میر فتق روس! که حتی نامش نشان میدهد که از آغاز نسبت قرابت با فتق! روس! ها داشته و به آن ها آویزان بوده است، هنگامی که به فرانسه آمد، به پیزی گشاد خود بهتر پی برد ! او که در همه عمر، یک روزهم کارنکرده بود، دست اندر کار ترفند تازه یی شد.

دکترررر! میرگشاد! شنیده بود، که زن شاه سابق، پول کلانی از ایران آورده و خود و پسرش از دلار های اهدایی آمریکا و عربستان نیز بهره مند میباشند. دکترررر! میرگشاد ! فرصت همشهری بودن با مادر زن شاه سابق را مغتنم شمرد و خود را تاریخ ساز! یا جاعل تاریخ! جا زد و راه خایه مالی! را پیش گرفت وشد میر خایه مال! و سر از دربار در تبعید! در آورد، و به سفارش ملوکانه سر دو پایش نشست و به تاریخ ایران گند زد، و با پولی که از این تاریخ سازی عایدش شد، خانه یی در پاریس خرید و به گردش آمریکا رفت.

در این میان، ایرانیان از چپ و راست به جان میر خایه مال! افتادند و به بهانه کتابی علیه مصدق، حسابی مشت و مالش دادند و پوست از کله، میر خایه مال! کندند. در حالیکه جلال متینی پیش از او کتابی علیه مصدق و انگلیسی ها منتشر کرده بود، و کسی زیاد به او نپرداخته بود.

مشکل اصلی میر خایه مال! این بود که خود را زیر خاندان سابق سلطنت ولو! کرده بود و گرنه مصدق، بهانه بود. این است عاقبت کسی که عادت به کار کردن ندارد، و می خواهد خوش بگذراند و به پول نیازمند است. ازاین تاریخ به بعد، لقب؛ میر انگل! به القاب آقای دکترررر! اضافه شد.

میر انگل! پس از افشا شدن از سوی دکتر بیگدلی، با دستپاچگی زندگی نامه اش را در سایت اینترنتی خود ناشیانه دستکاری کرد، و ازشدت سوزش بیش از اندازه اسافل خود به هادی خرسندی ناسزا گفت.

اشتباه آقای میر دکترررر! در این بود که با دیدن دلار، از هول حلیم تو دیگ افتاد و با نوشتن نامه یی به یک سناتور جنگ طلب آمریکایی، با دریوزگی از خارجی ها درخواست کرد که به ایران حمله ور شوند.

به گفته هادی خرسندی، میر دکترررر! آدرس خانه شوهر خاله اش را که در لنگرود، میر آب! بود و با هم از قدیم اختلاف خانوادگی داشتند را در اختیار نیرو های ناتو! قرار داد و به آمریکایی ها و اسرائیلی ها گفته بود که در آن آدرس غنی سازی، انجام میشود.

بیچاره شوهر خاله، که مثل میر انگل! بیکار نبود و در لنگرود میر آب! بود، پیش از شروع کارشبانه ، یکی دو بست! دود میگرفت و خود را غنی سازی! میکرد.

البته نه آمریکا و نه اسرائیل، هیچیک گوش شنوایی برای شنیدن چوس ناله! های، این چپ و چوس! سابق، و سلطنت طلب دو آتشه! فعلی را نداشتند، و همچنان به معاملات خود با آخوند ها ادامه میدهند، ولی با وجود همه این بی آبرویی ها، دکترررر! هنوز دست از ادعای دکتری قلابی خود بر نداشته است و به گفته هادی خرسندی، با دکترای قلابی اش هنوز مشغول طبابت است. ای کاش یک جایی پیدا میشد و به این آقای دکترررر! یک دکترای افتخاری « پررویی »هم میداد تا مدارکش جور شود.

۰۳ آذر ۱۳۹۱

اندر اوصاف کنفرانس اپوزیسیون قلابی در پراگ

کنفرانسی بود در شهر پراگ

مشتی سفله سرنگون اندر مغاک*

عاملان بیت رهبر، چون منار

نوکران پهلوی، همچون خیار

صف در صف، فعله ها در انتظار*

گوش تا گوش، خائنین ازهر دیار

جملگی چاکر بدند و کهنه کار

در قرمدنگی سر آمد روزگار*

هر کدام میزد بس لاف و گزاف

وز شجاعت های خود زیر لحاف

هر کسی دنبال یک مشتی دلار

میزدی شمشیر در این کارزار

هر کسی می گفت یا رب بنده ام

بهر هر شغل و مقام آماده ام

در پی نان و شراب و قاتقی

در پی تنبان بدند و چاروقی

خشتک خود را دریدند ذره ای

همچو روسپی در خیال غلمه ای *

آیت الله زاده بود آن بی پدر*

در آخوند بازی چو مرحوم پدر

سازگارا بود و عضو پاسدار *

با رفیق اش سید نوری تبار*

شهریار بود و جاسوس سیا *

پول تقسیم کرد در این ماجرا

جملگی با منقل ودود و غبار

شور میکردند از بهر غیار *

حلقه بر گوشان، غلام عمو سام*

خورده اند سوگند، به جمبول و امام*

فعله بودند، فحله گشتند، یکسره *

میسره بودند، بگشتند، میمره

هر یکی خائن به ابنای وطن

می ندارند شرم از اوضاع وطن

بس کنید ای دلقکان این مغلطه

شرم باید کرد، از این سفسطه

ننگتان باد زین همه داد و هوار

بی شرفی شد نشان افتخار

سنگ روی یخ شدید، ای ناکسان

نزد شیخ، کهنه حیض اید، بی گمان

نزد مردم چون ندارید اعتبار

خود فروختید لاجرم بهر دلار

مردم ایران ز دست ناکسان

میکشند فریاد بر هر آسمان

ای ریا کاران، خیانت پیشه گان

ای جفا کاران، خبیثان، سفلگان

ای آخوند بازان و نسل سیّدان

جملگی دست پرورده بیگانگان

پیرو شیخید و از بس فاسدید

فاش گویم ای جماعت خائنید

***

مغاک: گودال و چاله

فعله: عمله

غلمه: تیزی شهوت جماع

قرمدنگ: مؤدبانه قرمساق

قاتق: ماست به ترکی

چاروق: کفش، پاپوش به ترکی

آیت الله زاده: حسن شریعتمداری

سازگارا: پاسدار سازگارا

نوری تبار: نوریزاده

شهریار: شهریار آهی

غیار: خواربار آوردن و سود کردن

جمبول: انگلستان

عمو سام: آمریکا

فحله: زبان دار و سلیطه

میسره:چپ

میمره: راست

۲۱ آبان ۱۳۹۱

چرا میر پررو ! زندگی نامه خود را دستکاری کرد ؟

پس ازمقاله افشا گرانه دکترغلامعلی بیگدلی، زیرعنوان آسیب شناسی شکست های نویسنده آسیب شناس! میرپررو! زندگی نامه خود را در تار نمای شخص اش دستکاری کرد. در کشور فرانسه که میر پررو! در آن زندگی می کند، کسی را که با نیرنگ ودروغ، هرروز رنگ عوض می کند، به آفتاب پرست تشبیه می کنند ، و در زبانزد پارسی او را بوقلمون صفت مینامند.

میر پررو! در آغاز برای دفاع از خود، هم زمان، با نام های مستعار اینترنتی چون؛ سیما، ژاله ، بابک، رستم وغیره، به یاری چند هوچی هرزه گو! و چماقدار اینترنتی! در قالب؛ اوستاد! شاهنامه، محقق تاریخ! رئیس دانشگاه نیست در جهان! بهتر است گفته شود؛ شعبان بی مخ ماهواره ای ! و غیره، به مصاف افشا کنندگان خود رفت.

گذشته ی این آسیب شناس! گواه عدم ثبات اندیشه وفرصت طلبی او است. او که به دنبال پول آسان، از گشاده دستی زاهدی، فرح و پسرشاه سابق بهره برده و میبرد، هنوز دست از ادعای دکترای جعلی خود برنداشته و به گفته هادی خرسندی طنز پرداز، میرموسموس هنوز با دکترای قلابی به طبابت! مشغول است. او به جای یافتن راهی ، برای جلوگیری از این بدنامی ها، با تلاش های مذبوحانه، خود را در گندابی که افتاده بیشتر فرو برده است.

هوچی های خودنما! که به دنبال یافتن کلاهی از این نمد میباشند، به بهانه دفاع از میر پررو! با علم و کتل های رنگارنگ! به سینه زنی پرداخته و بر فرق خود قمه میکوبند و به میر چپ چوس! سابق هم آسیب میرسانند.

این آدمک ها! که در تلویزیون های بدنام ماهواره ای! نتوانستند تبلیغاتچی! خوبی برای میر پررو! باشند، بیشتر شباهت به مترسک سر جالیز! دارند، و با هرزه گویی های بی اندازه، میرپررو، را بیشتر بی آبرو کردند.

میر پررو، که در میان مردم به؛ شیاف العلماء! معروف شده است، با دستکاری در زندگی نامه یی که سال ها روی سایت شخصی او نمایان بود، نمی تواند دروغ هایی را که سال های دراز به خورد ساده لوحان داده بود محو کند، چون در دنیای اینترنت می توان رد پای این دستکاری ها را پیدا کرد. گذشته از این ها، میر دکترجعلی! بداند که دیپلم دانشگاه تنها نشانه ی فرهیختگی نیست، بلکه این دغلکاری هایی که وی تاکنون انجام داده است، مردم را به یاد ماجرای دانشگاه آکسفورد و آبروریزی مهدی هاشمی رفسنجانی میاندازد.

میر پررو! باید بداند، عامل رسوایی و شکست وی کسی جز خود او نیست، کسی که با جعل تاریخ و زد و بند های پنهانی با اشخاص فاسد، و تشویق بیگانگان به حمله به کشورش ، با ادعای دروغین دکترا نمی تواند نابکاری های خود را پنهان کند.

میر پررو، بزدل است، ولی از شجاعت! دم میزند، وی اگر شهامت دارد، بیاید و رسماً از مردم ایران پوزش خواهی کند و کسانی که او را وسیله ی رسیدن به هدف های شوم خود نموده اند، ویا زمینه گفتگوی وی را با ماًمورین اسرائیل وآمریکا فراهم کرده اند و اکنون درسوراخ موش ها پنهان شده اند، افشا کند.

12نوامبر 2012

۲۸ شهریور ۱۳۹۱

میر پفیوز !

غیرتی نشوید، پفیوز آن چیزی که بسیاری فکر میکنند نیست. پفیوز! در فرهنگ دهخدا به معنی؛ بی غیرت وبی صفت آمده است و شامل حال خیلی آدم ها میشود. بی غیرتی و بی صفتی، تنها محدود به مسئولیت شخص در باره خانواده اش نیست، بلکه میتوان آن را به بی مسئولیتی، وجدانی،اخلاقی وسیاسی شخص در باره سرنوشت جامعه و کشورش بسط داد.

در آغاز اعلام میکنم که این یک داستان است، هر چند واقعی بنظر میرسد ولی هرگونه تشابهی میان شخصیت های این داستان و سران اپوزیسیون ، کاملاً تصادفی است. داستان زیر ماجرای سه نفر از کسانی است که پس از انقلاب اسلامی به عروس شهر های دنیا ، پاریس کوچ کردند.

هر سه سیّد بودند، جوان و همشهری، هر سه از خطه گیلان میآمدند و مخالف رژیم سلطنتی و انقلابی دو آتشه! دو نفراز آن ها چپ و سومی آخوند بود. بعد ها برخی از گوشه های زندگی پر ماجرای این سه نفر به سه شخصیت داستان کاروان اسلام صادق هدایت، یعنی، تاج المتکلمین،عندلیب اسلام و پسرش سکان الاسلام شباهت یافت. این سه همشهری مانند میلیون ها ساده لوح دیگر ابزار رسیدن آخوند ها به حکومت شدند و سپس ناچار از راه ترکیه خود را به پاریس رساندند. این بار مانند همیشه تاریخ به صورت کمدی تکرار شد.

آن که آخوند بود رفت و نام و فامیلش را تغییر داد و دین و ایمانش را هم فروخت. رحیم بود ، رهام شد، واین باردر کسوت ملای زرتشتی در آمد و از راه صدقه زرتشتی ها و پارسیان هند در گوشه ای آرام گرفت.

یکی از چپ ها که غیرت داشت، برای گذران زندگی در غربت، آستین ها را بالا زد و با عرق جبین و کد یمین به کار وکوشش پرداخت و با هزاران مشکل نیز روبرو شد و سربلند است که دستش به گدایی دراز نشد.

اما سیّد سومی که قهرمان داستان من است، بعد ها به میرپفیوز مشهور شد، وی در آغاز چپ بود و اهل قلم، ولی بعد ها معلوم شد که خیلی بیق! است و شباهت زیادی به سکان الاسلام، نویسنده ی کتاب المنجلاب اسلامی ، شخصیت داستان صادق هدایت پیدا کرد. در دیار فرنگ، اهل قلم ناچار شد به جای قلم شب ها در یک شرکت حفاظتی چراغ قوه به دست گیرد وقدم بزند، شبگرد تنها شد و در ساختمانی قدیمی و دور افتاده نگهبانی می داد و از ترس ارواح و اجنه خواب به چشم نداشت.
پس از اینکه رنج سفر از تن این سه مسافر بدر آمد، هر سه یکدیگر را فراموش کردند و هر یک به کنج خود خزید. غربت سخت است و کار سخت هم بر سختی آن میافزاید. ضرب المثل های فارسی در خارج از ایران هم کاربرد دارند؛ آن چه شیران را کند روبه مزاج، احتیاج است،....البته چند سال طول کشید تا روشن شد که میرپفیوز بیشتر روباه است تا شیر، و اگر هم شیر باشد شباهتش به شیر سماور  بیشتر است.

میرپفیوز، مقاله مینوشت و گاهی یک چیز هایی سر هم میکرد و مدعی بود که اشعار انقلابی میسراید،هر چند که به گفته برخی از کسانی که او را بهتر میشناختند همیشه از روی بغل دستی تقلب میکرد و زحمت دیگران چاشنی و منبع کارش بود، گاه هم یواشکی به حساب خودش میگذاشت وبه قول معروف ملا خور! میکرد.خوب بالاخره سیّد بود و اولاد پیغمبر! لابد به حساب خمس و زکات و حق مسلم خودش میگذاشت.

میر پفیوز، در ابتدای ورود به شهر فرنگ در جلسات چپ ها شرکت میکرد و هنوز در رویای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا سیر میکرد. چندی نگذشت که میر پفیوز! یا همان سکان الاسلام عصر جدید! از سختی کار و تنگدستی به تکاپو افتاد. شنیده بود که همسرو پسر سلطان سابق، همان کسانی که میرپفیوز آنان را دیکتاتور های دست نشانده امپریالیسم! مینامید، پول های کلانی دارند و به دنبال مخالفین فرصت طلب میگردند تا آنان را به مزدوری خود درآورند و از آن ها درتطهیر رژیم سلطنتی و تبلیغات بسود خود بهره ببرند.

از حوادث روزگار میر پفیوزهم ولایتی فریده خانم، مادر همسر سلطان قبلی ،همان سرکارعلیه! از آب در آمد و در نتیجه خاطرات مشترکی از کله ماهی گرفته تا باقالی قاتق و زیتون پرورده داشتند که کار مزدوری را آسان میکرد.

در این میان یکی واسطه شد و ملاقاتی پیش آمد و باقی ماجرا هنوز بخوبی داستان های هزار و یک شب میگذرد، میر پفیوز کمونیست! یک شبه شاه الهی! شد و صاحب یک دکه روزنامه فروشی در گوشه ای از پاریس. چند تا تحریف تاریخی بسود خاندان ملوکانه انجام داد و چپ ها و جبهه ملی ها را دشمن خود کرد، میرپفیوز بخود گفت؛ پول ملت است و خوب من هم جزو ملت هستم، انقلاب کردم و حالا سهم نفت خودم را در فرنگ میگیرم، مگر نه این که امام وعده پول نفت داد، ولی نگفت حتماً در ایران میپردازد، و ادامه داد؛ گور بابای هر چه چپ و ملی است، دکه داری که بهتر از نگهبانی شبانه از ارواح است. پفیوز، از تنهایی و شب میترسید.

میر پفیوز، چندی بعد پاداش تحریف تاریخ و طرفداری از سلطنتی را که علیه اش سالها قلم ها زده بود دریافت کرد، یکی دو تا کتاب پیشکش همسر سلطان کرد و مراحم ارزی مادر شاهزاده منتطر السلطنه! شامل حالش شد و رفت و سر پناهی در حومه پاریس خرید و از اجاره نشینی خلاصی یافت. حالا دیگر نقش مشاور السلطنه خاندان! را بازی میکند و سالی چند بار هم از مراحم ارزی! مادر منتطر السلطنه بر خوردار است. چون همه میدانند که خود منتطر السلطنه آدم بسیار مقتصدی است و نم! پس نمیدهد و میگویند؛ شاید جان عزرائیل را هم خودش شخصاً بگیرد.

تا اینجای داستان خوب و آرام پیش میرفت تا اینکه یک روز، میرپفیوز ، نامه ای به یک سناتور ششلول بند آمریکایی نوشت و با التماس و در خواست خواستار حمله آمریکا به ایران شد، معلوم نشد کدام شاهزاده! شیطانی! زیر جلد میر پفیوز رفته و کار دستش داد.

سر وصدای همه در آمد گفتند این پفیوز، پیش از انقلاب خیانت! میکرد حالا می خواهد جنایت! کند و کفر سیّد را درآوردند،سیّد جوش آورد ودست به مغلطه زد و بند را آب داد و نوشت؛ سه نفر از فرستادگان اسراییل به خانه او رفته اند و نظر او را در باره حمله احتمالی به ایران پرسیده اند. از فحوای نوشته اش معلوم شد که با در خواست ازسناتور آمریکایی، ماًموریت زمینه سازی حمله به ایران را از جانب صنف خود عهده دار شده است. شاید هم زد وبندی با از ما بهتران داشته تا به ترتیبی افکار ایرانیان را در این زمینه ارزیابی کند.

بعداً روشن شد که این سه نفر، فرستاده قلابی بودند و می خواستند برای خودشان یک دکان سیاسی نان و آب به راه بیاندازند و نیاز به سیاهی لشکر های مشهور! داشتند. یکی از این سه فرستاده قلابی، یک پیر مرد زپرتی هشتاد،نود ساله مقیم پاریس بود که در جوانی خبر چین ساواک و نام رمزش هم آبتین بود و ادعا میکرد که پسر صیغه ای وثوق الدوله قاجار است. این صیغه زاده نابکار! پس از انقلاب با رژیم اسلامی دمخور و همکار آخوند ها شد و نقش وی در ترور چند مخالف رژیم در خارج از کشور از جمله تیمسار اویسی، چند سال پیش در شکایتی در یکی از دادگاه های فرانسه مطرح شد.

دومین فرستاده قلابی هم یک کلاهبردار آسوری از آب درآمد که به نام زرتشت و کورش به کلاشی مشغول بود، دکتر ابوالقاسم صمدانی، رئیس دانشگاه گلوبال آمریکایی در مقاله ای این کلاهبردار را روسپی! و پاانداز! سیاسی نامیده است. وسومین فرستاده قلابی از کرد های یهودی و صرفاً به دنبال پول و کسب و کار خودش بود.

وقتی نوشته میر پفیوز پخش شد، در واقع به منزله یک اعتراف کتبی به حساب میآمد. دکتر صمدانی نامردی نکرد و دکترای افتخاری! را که خودش به میر پفیوز هدیه داده بود با پس گردنی از او پس گرفت. معلوم شد میرپفیوز، خیلی بیق! است و از سیاست چیزی سرش نمی شود و بهتر است او را بیق علی! نامید.

حدود یک سال پیش شاهزاده منتظر السلطنه زیاد نق میزد و بهانه میگرفت که دارم پیر می شوم و حسرت تاج و تخت به دلم مانده است، و تهدید می کرد که مانند فتحعلی شاه، شمشیرش را از غلاف بیرون خواهد کشید و آن وقت دنیا کون فیکون! خواهد شد. دوستان و بستگان منتظر السلطنه نگران شدند که این بچه تا حالا به چیز های تیز و برنده دست نزده است ، مبادا دستش را ببرد ، و در پی یافتن راه حلی افتادند. یک شیر پاک خورده ای برای آرام کردن منتظرالسلطنه یک قوطی بگیر و بنشان دستش داد و به اوگفت؛ یک سال وقت داری تا بتوانی یک تعدادی را دور خودت جمع کنی، شاید امیدی به بازگشت سلطنت به ایران و باز یافتن تاج و تخت وجود داشته باشد وگرنه بهتر است برای همیشه فاتحه سلطنت را بخوانی و مثل سی سال گذشته بروی پی کار و کاسبی و خرید وفروش سهام و چاه نفت را جدی تر در پیش بگیری.

منتظرالسلطنه که اصلاً توی باغ! نیست و بیشتر خیالاتی است، هوا برش داشت و وارد اینترنت شد و چند اعلامیه از چپ و راست صادر کرد، نامه های سرو ته گشاده پراکند و گوش آخوند زپرتی که رهبر رژیم اسلامی است را گرفت و او را کت بسته به دادگاه برد و دوباره ختنه اش کرد. بعد هم رفت و با چند نفر از روزنامه فروشان محله اشان! قرار و مدار گذاشت و مصاحبه های از پیش ساخته انجام داد و خلاصه گرد و خاکی در اینترنت براه انداخت که مسلمان نشنود کافر نبیند!. قرار بر این شد که تا دیر نشده و هنوز آمریکا و اسرائیل برای آخوند ها شاخ و شانه میکشند، لشکر اینترنتی منتظرالسلطنه تجهیز شود و جیره بگیران سال های اخیر هم آماده تهییج! این لشکرباشند.

منتظر السلطنه با کمک مادر محترم اش که جور فرزند را همواره میکشد، برای روز مبادا! سبیل بیق علی و برخی از چپ های سابق که نمیدانند سر شان را در کدام آخور فرو ببرند، چرب کرده بودند.

یکی او را شاهزاده چپ نامید، دیگری با او میثاق چپکی بست، آن یکی گفت که او تنها آلترناتیو است، دیگری مدعی شد که منتظرالسلطنه سرمایه ملی است و روز بروز قیمت اش با قیمت مرغ و تخم مرغ، بالا میرود. خلاصه هر چه مبالغ چک های مرحمتی بالا میرفت، تعریف و تمجید های توخالی و القاب آنچنانی هم اوج میگرفت. بیچاره منتظر السلطنه ساده لوح هم  نمیدانست این جماعت پستان مادرشان را گاز گرفته اند و لاجرم به پستان هیچ گاوی! رحم نخواهند کرد.

پس از یک سال زمینه سازی، روزی منتظر السلطنه از کلاه جادویی اش یک خرگوش بیرون آورد و گفت؛ این همان منشور شورای ملی است، بشتابید که غفلت موجب پشیمانی خواهد شد و همه باید این منشور را تاًیید و امضاء کنند و هر کس امضاء نکند بی شک! از عوامل اطلاعاتی رژیم است، و سر و کارش با نره غولی به نام دوشوکی! رئیس جمهور آینده بلوچستان! خواهد افتاد که اگر شب بخواب مخالفین بیاید قبض روح خواهند شد.

چند روز گذشت و بیق علی که چند سالی است یواشکی از مراحم ویژه مادر ملوکانه برخوردار است بی صفتی! کرد و از امضاء منشور سرباز زد و پفیوزی! نشان داد. درآغاز نوشتم که پفیوز، یعنی بی غیرت و بی صفت! منتظرالسلطنه که از پفیوزی میر پفیوز به خشم آمده بود پایش پیچ خورد و قوزک پایش ترک برداشت ولی با عصا، مثل یدالله گدای سریال قمر خانم، خودش را به پاریس رساند تا برای منشور سلطنتی امضاء گدائی کند.

قرار بر این شد که منتظر السلطنه و مادر مکرمه، با در دست داشتن رسید پول های مرحمتی که به بیق علی و دیگران پرداخته بودند به دیدار آنان بروند تا شاید این بی غیرت ها و بی صفت ها ! کمی خجالت بکشند و بروند و امضای خود را برای تهییج لشکر پای منشور بگذارند. پس از دو جلسه چهار ساعته و کلی گپ زدن با بیق علی، هر چه از مادر و پسر اصرار، از بیق علی، بی صفت، استقامت! و انکار! چیزی جز وعده سر خرمن بدست نیامد.

خلاصه بیق علی هفت خط ! امضایش را موکول کرد به اینکه خود منتظرالسلطنه باید رسماً وارد گود شود و میل و کباده بدست گیرد. پفیوز! خوب میداند که هیچگاه منتظرالسلطنه وارد گود نخواهد شد چون سال ها پیش چند بار وارد گود شده بود ولی هیچگاه زورش نرسید و نتوانست میل و کباده بگیرد و زیر سنگ هم ناله اش به هوابلند شد، لاجرم رفت به ورزش موج سواری روی دوش اپوزیسیون پرداخت. موج سواری ورزشی لوکس و شاهانه است و احتیاجی به تقلای زیاد هم ندارد، نه زور می خواهد و نه پول خرج کردن، مفت و مجانی می شود روی اینترنت سوار موج شد، کافی است هر موجی که راه افتاد با یک اعلامیه آن را مصادره کرد و رویش سوار شد.

از قدیم هم گفته اند؛ تا ابله در جهان است مفلس در نمیماند.

۲۶ خرداد ۱۳۹۰

نامه سر گشاده به خر گلپایگان، خرس خوانسار و بوزینه قاجار

گیرندگان اعضای سیرک یونجه سبز و سردار جاسوس مدحی
نمی دانم چرا از خواندن نامه سرگشاده خیلی لذت می برم، پس از جنبش سبز خرداد هم نوشتن این نامه ها مد روز شده است، همه از پیر و جوان، برا ی مطرح کردن خودشان و در حقیقت برای اینکه بگویند ما هنوز نفس می کشیم و در صورت سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، شغل و مقام ما در دولت آینده ایران فراموش نشود، یک موضوع بی سر و ته و یک مخاطب معروف، مثل خامنه ای و مصباح یزدی را پیدا می کردند و نامه های سرگشاده برای آن ها می نوشتند و چون پول تمبر هم نمی دادند مجانی تمام می شد، و فقط در سایت های اینترنتی منتشر می شد، سپس بادی در غبغب می انداختند و می گفتند بعله ما هم شدیم مثل مرحوم امیل زولای فرانسوی. ولی این نامه های هموطنان مبارز ملی- منقلی در خارج از کشور، بیشتر به نامه ته گشاده! شباهت دارد، خوب هنر نزد ایرانیان است، دو بست! منظورم همان دو بست سناتوری فرد اعلا می باشد.
من هم از اینکه موضوعی پیدا نمی کردم حرص می خوردم و تا می آمدم بخودم بجنبم می دیدم حریفان از من زرنگ تر هستند ودیگر دستم به قلم نمی رفت، آخر هر صدای مشکوکی از رژیم بلند می شود یکباره ده ها نفر که در نوشتن انشاء ید طولائی دارند، آن صدا را چنان تجزیه و تفسیر می کنند که پنداری کنار گوش آدم در رفته است و حتی بویش را هم می توان احساس کرد و برخی از این روزنامه نویسان اینترنتی هم در نوشته های خود، مزه آن را هم به مردم می چشانند.
کار این روزنامه نویسان آدم را یاد روزی نامه نویسان می اندازد که برای قوت لایموت می نویسند، یک منبع سوراخ دار می گفت، برای هر مقاله دو صفحه ای، سی و پنج یورو می گیرند، خدا بده برکت! خوب روزی دو تا هم که بنویسند در ماه بیشتر از دو هزار یورو می شود. همان منبع می گفت بعضی ها هم مقاله سفارشی می نویسند که مثلاً یکی را بلند کنند یا یکی را به زمین گرم بزنند، البته این کار نرخش بالاتر است، چند نفر را هم نام برد که از همین راه به آلاف و علوفی رسیده اند و در پاریس و لندن صاحب املاک شده اند.
بالاخره جریان این سردار مدحی پیش آمد و برای من هم شد یک فرصت طلایی برای نوشتن اولین نامه سرگشاده در زندگی ام، چه لذتی دارد این اولین ها، هیچ وقت فراموش نمی شود.
من که از این کار های جاسوس بازی چیزی سر در نمی آورم، نشستم فکر کردم چکار کنم؟ یک کلکی به نظرم رسید، شماره تلفن یکی از این کارشناسان جاسوس بازی را پیدا کردم و به او کلک زدم و خودم را روزنامه نگار یکی از سایت های اینترنتی پر بیننده معرفی کردم و با کلی عشوه و ادا با این آقای کارشناس یک مصاحبه ترتیب دادم و آن آقا هم که دل پر خونی از این بساط داشت خیلی حرف ها زد و تحلیل و تفسیرات انجام داد، و من هم از ته و توی جریان با خبر شدم و یک چیز هایی هم یاد گرفتم و حالا می توانم در مورد ماجرای سردار مدحی و پنجره خانه پدر اون آقا ، منظورم همون سیّد علیرضا روزنامه نگار، که نور از محل زادگاهش تابیده بود! و مدیر یک مرکز سه نفری مغاطلات اعراب در لندن است ، که من اسم رمزش را خر گلپایگان گذاشتم، نامه سرگشاده بنویسم که بتوان ″ شین ″ آن را چند متری کشید ، چون شنیدم که یک ریشه ای در گلپایگان دارد، البته درباره خرس خوانسار! دبیر کل یونجه سبز! لازم به توضیح زیادی نیست، یک نگاهی به هیکل و سر وریخت آن دیگری که با سردار جاسوس! عکس یادگاری انداخته وباد در غبغب دارد بیاندازید، خودش است، مهرداد، پسر پرویز خوشگله ! که در زمان شاه در وزارت خارجه کاره ای بود و پیش از انقلاب هم رئیس ساواک اروپا در سویس شده بود.
بوزینه قاجار، هم یک دلقک ایرانی مقیم پاریس است، که یکی دو سالی است ادعا می کند موج یونجه سبز، البته سبز خال خال پشمی به راه انداخته است و خودش می گوید از خاندان قاجار است و نسل پدرش به نمی دانم، چی چی قویونلو ها می رسد! و جدّ مادری اش هم شیخ خزعل! بوده است همان شیخ عرب که نوکر انگلیس ها بود، همه این ها در شجره نو مچه اش نوشته است، می گوید پدرش وزیر زمان شاه بوده است و خودش پول و پله زیادی دارد و همه این خر و خرس ها هم بوی پول به مشامشان رسیده و به خاطر خر پول بودن او دورش جمع شده اند و او را به ورجه وروجه انداخته اند، راست و دروغش را باید از همین هایی که دور و بر این بوزینه در سیرک یونجه سبز! می چرخند پرسید.
پس از این همه مقدمه و معرفی ، حالا می رسیم به متن نامه :
سید نامحترم ، این چه بساطی است که به راه انداخته ای؟ هر روز یک علم شنگه بر پا می کنی و این ملت بیچاره را سر کار می گذاری، این همه ادعای زرنگی داری و بقول خودت سال ها است که قلب وزارت امنیت رژیم را سوراخ کرده ای و از زیر کرسی خامنه ای هم خبر داری و بوی عطرش را هزاران بار استنشاق کرده ای، حالا معلوم شد که یا با آخوند ها هستی و یا بازیچه دست آن ها ، چون از نقاط ضعفی که کم هم نداری استفاده می شود، یک روز یک خانم آنچنانی جلوی کامپیوترت می نشانند و از سکس چات جنابعالی فیلم برداری می کنند و در اینترنت و تلویزیون ها پخش می شود و آب لب و لوچه ات را که سرازیر شده بود نشان می دهند که داشتی به اون خانومه بجای معذرت می گفتی محذرت می خواهم، و چند بار هم تکرار کردی، نمی دانم چرا مثل بچه ها خودت را لوس کرده بودی و روی زرت اش! تاًکید می کردی، بعد هم با پررویی خاص آخوند ها برای رفع و رجوع ، ادعا کردی که طرف مقابل زنت بوده است و صیغه کرده بودی! خوب یکی نیست بپرسد چرا فیلم تو وزنت و اون حرف ها سر از تلویزیون و اینترنت در می آورد؟ آخه مرد ناحسابی آدم با زنش در واقعیت برخورد می کند نه اینکه مثل حسرت به دل ها پشت اینترنت خودش را خالی کند. یادت رفته که چند سال هم با آن آدمکش جمهوری اسلامی، هم منقل بودی ؟ همان محمد رضا صادقی نیا، را می گویم که دو سال پیش در آمریکا به جرم توطئه برای کشتن یکی از ایرانیان مخالف رژیم و دین اسلام دستگیر شد و بعد هم فرستادنش به ایران ، و تو هم به حساب توطئه ترور خودت گذاشتی و به اسم اسناد ویکی لیکس دادی به روزنامه گاردین چاپ کرد، همان روزنامه ای که با سردار مدحی به سفارش تو مصاحبه کرد! خجالت هم خوب چیزی است سیّد! آخه اگر صادقی نیا برای کشتن تو آمده بود با همان تریاک های سناتوری اسلامی کلکت را می کند، چند بار رفتی آمریکا و در خانه اش میهمان بودی؟ و تریاک سیر کشیدی؟ چند بار برایت تریاک به لندن آورد؟ پهلوی لوطی و معلق بازی ؟
آخه تو که ادعا می کردی که سال ها است وزارت اطلاعات رژیم را سوراخ کرده ای، از کانال شهرام شارلاتان! پنجره خانه پدر آخوندت به وزارت اطلاعات باز می شد، سیّد! حالا معلوم شد که همه تحلیل های سیاسی ات در رادیو تلویزیون ها، باز تاب اطلاعات غلطی بود که رژیم به خورد تو زرنگ! می داد و تو هم دانسته همه را سر کار گذاشته بودی، فرفره! که یک چوب بخودت کردی و داری دورش می چرخی!
سه تا نقطه ضعف جدی داری زن، تریاک و خودنمایی، صد ها صفت بد داری؛ بیشرمی، وقاحت، پررویی، دو رویی، پشت هم اندازی و بی وفایی، حتی به همسرت، خیانت و وطن فروشی که حرفه آباء و اجدادی شده است ، هر کسی هم که با تو دمخور است از قماش خودت است.
و اما خطابم به خرس خوانسار است، خرس حقه باز! یادته که بیست و پنج سال پیش، یک جا در حضور چند نفر گفته بودی که رژیم اسلامی آنطور که هم می گویند زیاد بد نیست، فقط اشکال در این است که ما در آن جایی نداریم! بعد هم پول های شاپور بختیار را بالا کشیدی و رفتی پشت سرش بدگویی کردی ؟ یادته که موقع سکس چات رفیق شفیق ات سیّد! به او تلفن زدی و اون بیچاره را در لحظه حساس قفل کردی؟ مثل اینکه دنبال یک خبر می گشتی، اونم بهت گفت مهرداد جان الان پای خط هستم برو سایت گویا اونجا نوشته است! فیلم اش در یوتیوب رکورد شکسته و تا حالا بیش از دومیلیون بیننده داشته است، حالا در رادیو تلویزیون ها می نشینی تفسیر سیاسی می کنی و پژوهشگر مرکز مغاطلات اعراب و ایران شده ای؟ خودت و سیّد، دونفری با اون خانم منشی که حقوقش را یک عرب گردن کلفت ضد ایرانی می پردازد مرکز مغازلات زده اید؟ و از عرب ها برای خوش رقصی پول می گیرید، تازه، به رفیق ات سیّد ات هم نارو می زنی و می روی در خلوت و با اون بوزینه قاجار، نوه شیخ خزعل، و سردار جاسوس جمهوری اسلامی، فیلم ضبط می کنی که ما سه نفر با هم هستیم و حکومت و شغل و مقام تقسیم می کنید؟ واقعاً که پسر همون پدر هستی.
بوزینه قاجار هم که دیگر احوال پریشانش معلوم است نه نامی داشت و نه آبرویی برایش باقی مانده است، هر چه که برای فرانسوی ها و اسرائیلی ها خالی بندی کرده بود نقش بر آب شد، اعلام کرده بود که جنبش خران و خرس های یونجه سبز، در رژیم نفوذ کرده اند و تا سال دیگر ایران را آزاد می کنند، حالا معلوم شد که کی به کی نفوذ کرده بود و کی تا کجایش می سوزد! دیروز هم با همکاری خرس خوانسار در لندن، یک مصاحبه مطبوعاتی به راه انداخت و چند تا گوریل از یکی از شرکت های سکوریتی برای چند ساعت کرایه کرد که مثلاً نقش گوریل های محافظ بوزینه را بازی کنند، تا مردم فکر کنند بوزینه هم برای خودش کسی شده است، بعد هم با کمال پررویی باز ادعا کرد که عواملش در رژیم نفوذ کرده اند، و سردار جاسوس، هم جاسوس رژیم نیست! و رژیم سردار را دزدیده است، جل الخالق به این همه وقاحت! بالاخره تخم قجر است!
در اینجا یک سؤال مهم پیش می آید که شما هنرمندان سیرک یونجه سبز، همگی باید پاسخگو باشید، آیا دستگیری بیش از سی نفر در ایران به جرم جاسوسی که چندی پیش از طرف جمهوری اسلامی اعلام شد، رابطه ای با حماقت شما در ارتباط با محمد رضا مدحی دارد؟ و جان چند نفر دیگر که به شما اعتماد کرده بودند در خطر است؟ با این حماقت ها آیا دیگر کسی برای اپوزیسیون ارزشی قائل خواهد شد؟ یا اینکه از این پس باید شما را قمپوزیسیون یونجه سبز! نامید.
ملت ایران از سر تقصیرتان نگذرد.