۲۹ آبان ۱۳۸۸

اندر حکایت دلداگی افتخار السادات دفتریان و خسرو خزاعی

بود یکی پیرزنی نابکار
تخم عرب ، سیده ای خالدار
نام سجل ثبت شده، افتِخار
افتَخر یَفتَخر افتخار
آکله و فتنه گری نامدار
حیله گری، بی هنرواعتبار
در نظرمردم شهر ودیار
اشتَهرو یَشتَهرو اشتهار
گفت ورا نام ژاله بود
در پی نان و نواله[1] بود
دفتری واهل اداره بود
اشتَغَل و یشتَغَل و اشتغال
ازنظر دانش وعلم و سواد
البقره[2] بود بر او اوستاد
درنظر مردم شهرو بلاد
افَسد و یفَسدو افساد
سال رسیدش به هفتاد بار
موی نمانده به سرش، چند تار
در غم معشوق شده خوار وزار
اِستَغزر و یَستَغزر و اِستغزار
از بد ایام به دردی دچار
روی دو چشمش، عینک سوار
چشم به در دوخته، در انتظار
انِتَظر و یَنتَظرو انتظار
داشت بدل مِهر یکی سیدی
سیدی از اهل خزاعی[3] بُدی
سید خلیل بود وبحق، دلقکی
اَضَحَکی ویَضَحَکی ومُضحِکی
سال بر او طی شده بود، شصت بار
در پی نسوان به صید و شکار
لیک به گِل مانده بُدی، چون حمار
أحتضر و یَحتَضر و أحتضار
داشت به سر سودای نام و نشان
رفت و نوشت جزوه یی اندر نهان
گفت که من، معجزه کردم عیان
العَیان و البَیان والچاخان
پیرزن از روی سه پایه جهید
جیغی کشید و مینی ژوپی پوشید
جارکشید از ته دل و دوید
استََفَد یستَفَد استفاد
در هتلی جشن گرفت پیرزن
ریخت بشادی بکامش رَزَن
گفت که شد خسرو خوبان زمن
فاعِلَن وفاعِلَن و فاعِلَن
پیر زنه کرد بسی قیل و قال
در ره معشوق، بپرداخت نَوال[4]
سوزش عشق را، چنین است حال
اشتَعل و یَشتَعل و اشتعال
جای گرفت پشت تریبون خلیل
گفت چرند های فراوان دلیل
گفت که منم، هر چه نبی را، کفیل
الوصی و الوکیل و الکفیل
بود یکی پارسی هوشیار
دید همه سرقت و دزدی بکار
رفت و بکرد غور در این کار و بار
انَتَشرو ینَتَشر انتشار
سید نادان، زده نیرنگ به کار
کرده کپی این خسرو، نابکار
فاش که شد سرقت سید به جار
الهَوار و الهَوار و الهَوار
افتخار و سید خلیل، خوار و زار
از ته دل، داد زدند و هوار
السارق و الساحر، الفرار
اسَتَغفر ویَستَغفر و استِغفار

[1]- لقمه نان و خوراک.
[2]- ماده گاو.
[3]- قبیله خزاعی، یکی از قبائل تازیان می باشند که در زمان عُمر خلیفه اسلام به فارس کوچ داده شدند.
[4]- دهش و بخشش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر